پناهی نیست مراقب خودت باش

ساخت وبلاگ

پولهای رفته، عمرها، توان‌ها، پس کو قانون پایستگی؟ چرا چیزهایی که می‌روند برای همیشه می‌روند؟ پناهی نیست مراقب خودت باش...
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:14

جالب نیست که وقتی بعد از مدتی به وبلاگی سرمی زنی از آخرین پست به سمت آخرین چیزی که خوانده ای حرکت میکنی؟ به عبارتی خلاف روند واقعیت؛ از واقعیت می روی به جایی که ممکن است مدتها از آن گذشته و حالا نویسنده آدم دیگری شده باشد . همان آدمی که در همان اول بار دیدی . خب چاره چیست ؟ بروی از آنجایی که خوانده بودی بیای بالا ؟ زهی خیال باطل . و فکر می کردم به اینکه حالا همه برای خودشان می نویسند . نای و نوایی نمانده که آدمها از کلمات ِ هم به هم برسند . راستش من افتخار آشنایی هایی از این دست هم نداشتم . حدود ده سال پیش دختری بود که بعد از دو بار دیدن هم آخر بار نوشت سرطان دارد و برای همیشه وبلاگ و خواننده هاش را گذاشت و خدا می داند راست می گفت یا نه ، زنده است یا مرده . به بلاگفا هم ربط ندارد ، دوره ی تماشای آدمها گذشته است . قبل ترها آدمها، هم تماشایی بودند و هم اهل تماشا . حالا همه مورچه های قرمز تووی شیشه شده اند و هر روز یک مادر بخطایی هم در این مملکت لگدی حواله شیشه می کند . با تنهایی رسیده ام به آنجا که بعد از دیت های موفق می رسی به قرار ِ داخل خانه، محترم برخورد میکنی که امنیت ِ نازک ذهنی طرف خدشه دار نشود، پذیرایی میکنی ، کمی سکوت می شود و بعد تو یک جور محترمی تماشا می کنی طرف را که دستش را بیاورد بالا که دستت را بگیرد و راه بدهدت به بوسیدن از پیشانی و کنار گردن و بعد در آغوش گرفتن که نترسد؛ که قرار نیست او را با عجله بترسانی و بعد زل زدن به چشمهای هم از نزدیک و بعد برخاستن و رفتن چیزی آوردن صرفا برای این که یادآوری کنی همه چیز کوتاه است و همه چیز دست توست ای مهمان. دارم پذیرایی می کنم از تنهایی مهم نیست این دیدار هم به سک س منجر شود یا نشود، وقتی به لخت تنش در بعد از ظهر خسته ی ت پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:14

خب .تازگیها مکث می کنم . تلفنم که زنگ میخورَد می توانم مکث کنم و حتی جواب ندهم . پیام ها را که در بلاگفا می بینم مکث می کنم . در مقابل تصمیم ها و موقعیت ها مکث می کنم .مکثم از اضطراب است یا مکانیسمی برای کنترل اضطراب ؟ مکث می کنم روی مکث کردن . مکس یک اسم خارجیست آیا ربطی به ماکسیمم دارد ؟ یعنی زیاد ؟ یعنی کسی اسمش زیاد است ؟ مثل پدر ِ ابن زیاد ؟ و به همین راحتی میشود بیراهه رفت . راهی که یکی از دوستهای وبلاگی ام دائم المسافرش است . و خب فرقش با من این است که او لذت می برد احتمالا و من مال این سفرها نیستم .مکث را محمل تماشا کرده ام . می بینم که دنیا خیلی هم وابسته به پاسخ سریع و حتی صریح من نیست . دنیا اصلا وابسته به من نیست . شاید این اولش ناامید کننده به نظر بیاید ولی کم کم می بینی همچین بد هم نیست . فقط باید حواست به شوکهای مصنوعی باشد . شوکهایی که آدمها و اتفاقات ایجاد میکنند که ممکن است تو را به اشتباه بیاندازند که ضرورت داری. اثر داری اما ضرورتت محل بحث است ، خیل هم محل بحث است .دیر دارم به سمت تماشا می روم . کاش آن وقتها که فرصت تن های دونده به آغوشم را داشتم بلد بودم از تماشا لذت ببرم و انقدر سرم گرم دویدن نمی بود . بله گذشته گذشته و هیچ وقت برنمی گردد مگر به صورت تصویری از آه و هول .البته من هنوز آماده ام برای چشمهای حرارتمند اما مدتهاست خبری از اینطور چشمهایی نیست. گمانم آغامحمدخان ِ اندوه همه چشمهای اینطوری را درآورده ریخته جایی به هدر. خب... پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:14

از بعدازظهر، بعد از قسمت ۱۷ فصل اول اینتریتمنت یک اضطرابی به جانم افتاد. یک شعر نوشتم بعد رفتم سمت خانه مادرم.

حالا نیمه شب است و هنوز آن اضطراب مث یک موجود درونم وول میخورد.

پناهی نیست مراقب خودت باش...
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 ساعت: 18:25

دلم میخواست چیزی درباره­ ی کامبک­های موفق آدم در زندگی بنویسم ولی کلا در همه زمینه ها فکر می کنم آدمها حوصله شنیدن و خواندن ندارند و خب انگار ضرورتی در گفتن هم نمی­بینم .شاید هم از بس فاصله ی بین ایده و عمل کم شده فرصت نمی شود از ایده پیش از عمل حرف زد و هر دو همزمان در حال تغییر و تکوین اند؛ اینطوری ست که آدم نمی تواند بگوید چطور است حالش زیر بارهای مکرر خودش روی دوش خودش. گفتم چیزکی بنویسم حمل بر بی وفایی نشود. ( چه عیبی داشت بشود؟!) پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 18:59

می­فهمم. ما وبلاگنویس جماعت به خواندن هم زنده ایم. به همان انگشت شمارهایی که یکی یکی شان را از کامنتها و لینک ها و وبلاگهای به روز شده پیدا کرده­ ایم .این اواخر به سرعت عصبانی میشوم . چند تا عصبانیت شدید هم داشتم این روزها . یکیش که آنقدر سر طرف داد زدم که بعدش صدایم گرفت . بله صدایم گرفت من ِ خوش خنده، من کمدین ، من دلقک . تقصیر کسی نیست اگر هم باشد تقصیر جبر است در بخش جغرافیایی اش. امروز در آخرین تحلیلم همین یک ساعت پیش به یکی گفتم فکر کنم از این عصبانی­ام که به خودم حق می­دهم که عصبانی باشم . به طرز عجیبی همه چیز بی­فایده ­ست و به طرز مضحکی همه چیز جدی­ ست . دندانهایمان کشیده شده و چنگالهایمان را از ته زده اند و در کونمان را هم حسابی گیریس مالیده اند . موجودات ناهمکار و ناهمسازی شده­ ایم چه فرق می کند با کدام انگل یا کدام تروما . گاهی خیز برمی­ دارم برای یک مصاحبت تازه­ اما بوی تکرارش از یک قدمی­ ها و چند قدمی برم می گرداند . دلیل زندگمان که دیگر حسابی مضحک است . ناچاری. ناچاریم زندگی کنیم و ناچاریم کنار بیاییم. حتی ناچاری هایمان هم کمی نمک و طعم ندارد. طبیعیست که تنمالی کردن در این وضعیت حداقل با کاهش فشار هورمون کمی به اعتدال وضعیت کمک بکند تازه اگر آن هم تنها مالیدن هم را دریغ نکنند.کِی ما انقدر بی­کیفیت شدیم ؟ پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 18:59

در خلوت خانه،سقف، دیوار و در و هر سو به هیچ و آه مزین است. تصمیم داری به ناله و شکایت آلوده نکنی خودت را. سنگینی دلت را چه کار کنی؟صبح سرکار رفتن بیدارت می‌کند، نیازت به بقا مجابت می‌کند ارتباطت با واقعیت را حفظ کنی و باز به خانه برگردی. دوست داشتنی‌هات هم یک جوری در همان هاله‌ی هیچ و آه معلق ِ گرفتاری‌های خودشان‌اند. نمی‌توانید به هم برسید گاهی حباب‌هایتان به طور اتفاقی در هوا به هم می‌خورد اما نمی‌ترکد؛ نمی‌افتید بیرون . فضا همه چیز را بلعیده. پس می‌روی زیر لحاف بعد از نوشتن این چیزها و لبخند می‌زنی به مقاومتت ، به اینکه هنوز فکر می‌کنی روز ِ خوب جایی منتظر است جایی شاید دور ، شاید دیر. فدای لبخندت مقاوم ِ من. مقاوم ِ زخمی و خسته‌ی من. پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 0:06

داشتم میگفتم نصرت مزخرف گفته : جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد .میتونه مزخرف نباشه اما دیده­ م که وقتی میخوننش ازش جوری برداشت میکنن که مجبورم بگم مزخرفه .من جنگیده م . من همیشه جنگیده م. میام وبلاگهارو میخونم تا اون دیوونه هایی که وجودشونو کلمه میکنن و لالوی کدهای بلاگفا پنهونشون میکنن رو پیدا کنم . از بهترین حسهای زندگیم وقتیه که یه وبلاگنویس پیدا میکنم که داره شیره وجودشو میریزه توو کلمات . مثل دیدن یه معاشقه ی دو تا عاشق، لذت بخشه . معاشقه­ ی صفحه­ ی سفید و راوی . من از خیلی چیزهایی که می­شد بهشون قانع بود و آسود گذشتم . من تلاشمو کردم با ترس و لرز، درب و داغون و زخم، میدون ِ مواجهه با اضطراب رو ترک نکنم . وقتایی هم که فرار کردم فکر و دلم موند وسط میدون و هی با خودم فکر کردم چطور میشه برگشت و کاری کرد .هر روز به برگشتنم به میم فکر می­کنم . هر روز روزی چند بار. اما وایستادم توو این میدون اضطراب تا فرار نکنم برم اونجا. کسی زخمهایی که دارم تلاش میکنم ببندمشون رو نمیبینه . کسی تلاش­هامو نمی بینه . عمرم داره میگذره . توو آینه موهای سفیدمو می بینم و واقعا دلم میخواست که کسی بود که با بوسه­ هاش از جلوی آینه بکشدم توو بغلش . اما نیست . عیبی نداره . بالاخره یه راهی برای بغل کردن خودم پیدا می کنم .یه شعری دارم :بی آرمانمبی آرزو و اگر تو را می­ خواهم نمی­ توانم نخواهمتو را که از وقتی کلمه بودی دوستت دارمو بغلت که می­کنم رفته­ ای . پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 15:50

مذابهای تووی دلم می آیند سر انگشتانم سرد می­ شوند . این است که سر انگشتهام سنگین شده و نمی توانم بنویسم . که از آرنج سنگ شده دستهام و جان بلند کردنشان را ندارم .چه سخت دارد می­ گذرد.غم انگیز نیست که آدم به خداحافظی عادت نکند ؟! که هر بار بعد از هر رفتنی انگار اولین بار است که مادر تنهایت گذاشته و هیچکسی نیست سر روی پاش بگذاری .روزها را نباید بشمرم . اضطراب دهنم را سرویس کرده است . خسته ام حتی از نوشتن خسته ام. دلم می خواهد بچسبم به بخاری و بخوابم . اما سرکارم و باید تا نیمه شب بیدار بمانم . اوقات ِ بایدهاست و دوره­ ی می­خواهم ها سرآمده انگار. پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 0:27

دو ساعت ِطاقت‌فرسا داد و بیداد کنم با خواهرم که چرا مشکلاتش را تنها حمل می‌کند. بعد خسته اسنپ بگیرم بیایم خانه بروم ماشین را بنزین بزنم که بروم استان دیگری دیدن استادم که از زنش می‌ترسم بس که عصبی‌ست. می‌ترسم کاری کنم راهم ندهد از همین دیدارهای دوماه سه ماه یکبار هم محروم شوم. بار پیش بود که رفته بودم دیدن استادم و وسط دیدار پیام گرفتم «واقعا بسه دیگه» و حالا حالم خیلی بدتر است.دیروز یک شوک عصبی شدید بهم تحمیل شد. هنوز گلویم ، زیر قفسه سینه‌ام و عضلاتم درد می‌کند. مادرم از شدت بیماری‌های درونی‌ش سیاه‌تر شده. بغض می‌کند می‌خواهد به کربلا که می‌فرستمش خودم هم بروم و نمی‌داند دارد چه بازی‌ایی سرم درمی‌آورد. چه قدر این خانواده رنجور و رنج‌دهنده‌اند.آخر لطف خانواده این است که بگویند تو نباشی ما راحت تریم و خودشان را بزنند به قربانی بازی.از همه بریده‌ام. چقدر همه چیز روی بدش را کرده به عالم. من خوبم و فقط نیاز دارم کمی در تنهایی گریه کنم. گریه‌ای که نمی‌آید را. گریه‌ای که نمی‌آید و تمام فک را درگیر می‌کند. گریه‌ای که دیگر نمی‌خواهمش را.​​​​​​ پناهی نیست مراقب خودت باش...ادامه مطلب
ما را در سایت پناهی نیست مراقب خودت باش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mamooliat بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 0:27